هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

پرنسس هستی

من و هستی

راستی یه مطلبی هست همش یادم میره بنویسم من و دخترم تو هر چیزی که یه مادر و دخترش میتونن مشترک باشن مشترکیم:: 1. هردومون 7 ماهه بدنیا اومدیم. 2.هردومون تیرماهی هستیم من 2 هستی 22 3.هردومون بچه اولی هستیم. 4.همه میگن هستی از نظر قیافه کاملا شکل منه. 5.هردومون متولد یک شهریم.         و...شاید بازم یادم اومد.. مینویسم. ...
18 آبان 1391

مادرانه

دخترعزیز تر از جانم روح و روانم امروز دلم گرفته از ادمایی که ... گل دخترم امروز اومدم از دلم بگم از قلبم بگم از قلبی که فقط به عشق شما میتپه و اگه تو و بابایی نبودین این دنیا رو نمیخواستم ... مامانم برا بعضی ها دل شکستن خیلی راحته ...خورد کردن شخصیت آدما خیلی راحته ... حرف های طعنه دار زدن خیلی راحته ... عزیزم هیچ وقت دلم نمیخواست تو وبلاگت از ناراحتی هام بگم از غصه هام بگم... میخواستم فقط از خودت بگم و میگم از آدما نمیگم از دل شکستنا نمیگم ... ازخودت میگم و خودم ... از اینکه مادرتم ... از این که عاشقتم ...از اینکه برات میمیرم ... عزیزکم ...از روزایی میگم که در انتظارت بودم ... از روزایی که منتظر دیدن شکل ماهت بودم ... اینا ...
18 آبان 1391

حس خوب بزرگ شدنت

دخترم  حالا تازه به اندازه یکماه بزرگ شدی و قدکشیدی ........ وزنت نزدیک ٣ کیلو شده هزار ماشالا به عروسکم اینو از کوچیک شدن لباس هات ، کوچیک شدن پوشکت ، ازحجم خالی شیشه شیرت و قد کشیدن تو کریرو حجم خالی موهات متوجه شدم  ........... آره خوب میفهمم. وقتی که من از جام بلند میشمو با اون چشمای معصومت پاهای منو دنبال میکنی یا وقتی یک صدای بلند میادش تو میترسی و سریع بغض میکنی تا مامان بغلت کنه . نصف شبا هم اینقدر غر غر میکنی تا مامان بیداربشه و به دادت برسه اره دخترم تو بزرگ شدی. امروز با بابایی فیلمای اولین روزا تو دیدیم وکلی شاد شدیم از اینکه دخترمون بدون اینکه ما متوجه بشیم بزرگ شده. به اندازه ٣ م...
18 آبان 1391

اولین لبخند دخترم

سلام دخمل قشنگی الان که دارم این مطلبو مینویسم تو عین یه فرشته رو پاهام خوابیدی منم با یه وضع اسف باری لپ تاپو گذاشتم رو پام و برات تایپ میکنم گل قشنگمممممممم بالاخره انتظارها به پایان رسید و تو....خندیدی آره گلم تو دیگه وقتی باهات حرف میزنم میخندی و این اتفاق قشنگ روز 14 آبان افتاد....دوست دارمممممممممم عشق خوشگلممممم الهی مامان قربون خنده های خوشگلت بشه ناز بودی با خندیدنت دیگه خوردنی میشی عزیز دلم   حالا برات بگم روز 14 من صبح رفتم کلاس و تو پیش مامان فرشته بودی تو مدرسه داشتم به همکارام میگفتم دیگه دلم غنج میرهکه هستی بخنده ولی هنوز انگار وقتش نیست و یکی از همکارام گفت که از بچه خیلی توقع داری گناه داره ...
18 آبان 1391

هستی خانوم تو سه ماهگی

اینم چند تا عکس از سه ماهگی و بعد از سه ماهگی امروز هستی خانوم سه ماه و 13 روزشه دختر نازم خیلی خیلی دوست داریم من و بابا عاشقتیم همه لحظاتمونو پر از عشق و شادی کردی گرچه شبا نمیذاری بخوابیم ولی برای تو جونمونم میدیم عشقمممممممم برای دیدن عکسا برو ادامه مطلب عزیزم این سرهمی که تنته مال نوزادی من بوده برات بزرگه کلی دست کاری شده تازه شده این ولی من خیلی دوسش دارم.خیلی هم بهت میاد گلم     هستی خانوم تو تو گهواره اش بالایی هم دخمل نازم و بابا مرتضی اینم لباسایی که مامان فرشته زحمت دوختنشو کشیده مامانی دستت دلد نتنه!!! ...
8 آبان 1391

سیسمونی هستی خانوم

  اینا یه سری از عکسای سیسمونیت هستن دختر نازم بیشترشون توی ادامه مطلبن...   تم اتاقت کیتی هست کاش دوست داشته باشی.   مدل سرویس خوابتو با خاله محبوبه از اینترنت درآوردیم دادیم ساخت من مدلای هیچ مغازه ای رو دوست نداشتم هر چی گشتم ظرفای کیتی گیر نیوردم   اینم لوستر اتاقت دیگه بهتر از این کیتی نبود!!   بابایی برات خلیده اینم لباسای خوشگلت که یکیشم برای رضای خدا اندازه ات نیست آخه تو چقدر کوچولوئیییییی وسایل بهداشتی و...   بعضی از اسباب بازی هات اینم لباس کیتی که آرزومه تو این لباس ببینمت ولی کو تا ...
5 آبان 1391

دستتون درد نکنه

عزیز دلم یه سری عکس برات میذارم که از سیسمونیته که مامان فرشته وبابا احمد زحمتشو کشیدند دستشون درد نکنه. ایشالا براشون جبران کنی.     ...
5 آبان 1391

دو ماهگی

عزیز دلم   این روزها تو کمی بزرگتر شدی الان 2 کیلو و 50 گرم هستی!!!! و دو ماه و 3 روزته!!!   تازگی ها میتونی سرتو از روی سینم بلند کنی البته یه کمی!!!   آخه کوچولوی دوست داشتنی من تو از همه هم سن و سالات زودتر بدنیا اومدی   مونده تا بتونی خیلی از کارها رو انجام بدی   اما من خیلی خیلی از خدا بخاطر داشتنت ممنونممممممممممممممممممممممم ...
5 آبان 1391

چه دخملی دارم من

خوشگل من روز 22 شهریور که دقیقا 3 ماهت بود من تو و بابایی و مامانی و دایی مصطفی و مهران رفتیم اصفهان و تو برای اولین بار بود که میرفتی میخواستیم ببریمت آتلیه خیلی اذیت شدی چون ظهر تا شب رو تو ماشین بودی و مامانی مراقبت بود تا من خرید هامو بکنم نزدیک شب بردیمت آتلیه دریچه وای که چه عکسایی ازت گرفت اونجا اولش که خواب بودی بعدم شیر میخواستی تا بالاخره با کلی مکافات چشمای نازتو باز کردی... هنوز عکسات آماده نیست. عزیزم عکسای آتلیه ات حاضر بشه حتما میذارم تو وبلاگت. ...
5 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنسس هستی می باشد